خدایا چرا تو دنیای تو همه چیز برعکسه؟
پس کی به سوالهام جواب میدی؟
پس کی جواب اشکامو خواهی داد؟
همیشه یه خنده ای هست رو لبام که از ناراحتیه
نمیدونم چی بگم از خدای خودم ناراحت باشم یا این دنیای خدا یا ازخودم
خیلی وقته از گل خبری نداشتم هر وقت خودش خواست تماس گرفت
و هر وقتم من خواستم حرفمو بگم گذاشت رفت
ولی از یه نگاش همه چیزو می خونم
یه وقتایی همه چیز برعکس میشه...
نمیدونم باز حرفی زدن بهش یا چی...ولی خودم بی خبرم
راستش همین ترم پیش توطرح4 یه جوری خواستم بهش کمک کنم
بعد اون بود باهام تماس گرفت برای تشکر
خدارو شاهد میگیرم که فقط می خواستم ازم ناراحت نباشه
با این وجود کسانیم که دیدن کار اونو انجام میدم وقتی ازم پرسیدن
گفتم کارشو انجام نمیدم این کاره دوستشه
نمی خواستم باز حرفو حدیثی باشه
و کاراشو انجام دادم بدون چشم داشتی
ولی بخدا قسم به کسی نگفتم به هیچ کس
همه ازم میپرسیدن کار اونو انجام میدم بخدا میگفتم نه
نمی خواستم کسی چیزی بدونه حتی به خیلیا گفتم از زهرا بدم میاد
تا نرن حرف درست کنن....فقط خدا از دلم خبر داشت
نمیدونم ولی نگاهش یه جوریه...میفهمم که حرفی شده...
ولی بخدا خودم خبر ندارم
...چرا من که با دختری حرفم نمیزنم
وضعم باید اینجوری باشه....تنها...تنهایی که خدا هم اشکامو نمیبینه
خدایا بسم نیست؟ چرا به خاطره کارهای نکرده من همیشه مجازات میشم؟
به کدامین گناه....
صبح میرم سره کار عصر میام میرم باشگاهی چیزی.. شبم از خسته گی خوابم میبره
این وسط تا الان حتی یک بارم اسم زهرارو پیش کسی نیاوردم...
خدایا چرا گلم باید با من اینجوری باشه؟
خستم خسته به خاطره کارهای نکرده
به خاطره حرفهای نزده
حتی نذاشت بگم من اون زمان هم حرفی نزده بودم
همه 2تا 2تا دوست دختر دارن من با گل حرفم نمیزنم تو خودم میسوزم
اون وقت نگاه اون؟
خدایا بسمه
زهرا نه حرفی از تو به کسی زدم نه اسمتو آوردم
حرفیم بزنم با خدای خودمه امیدوارم یه روز بیایی اینجا و بدونی من چی میکشم
من حتی شمارتم دارم از زمانی که خطتتو عوض کردی دارم خیلی وقته البته خطت تازتو خیلی وقته داشتی ..
ولی بخدا قسم یک بار به خودم اجازه ندادم بهت زنگ بزنم
اس بدم نخواسستم ناراحتت کنم ولی دیگه خسته شدم انقدر پیش خدا سر نماز گریه کردم
الان چند وقته؟ تا الان یکباره تماس نگرفتم باهات ..گفتم خودت صلاح بودنی
خواستم از خودت بگیرم خواستم بدون اجازات نباشه ولی تا اومدم حرف بزنم نشد...یعنی
حرف خودتو گفتی بعد رفتی...هرکی با تماس گرفت گفتم یه گل دارم اما الان....
این بود واقعیت...خواستم زمانی که اومدی اینجا بدونی من تو خودم سوختم ولی بدون اجازات کاری نکردم
حتی اسمتم نیاوردم قسمت منم شد گریه...گریه ای که پیش خداست و خدا هم جوابی بهم نمیده...
خدایاااا
خدا جوابی بهم نمیده کاش خودت جوابی میدادی.
زهرا؟ خودت ببخش بخدا حرفی چیزی من نزدم