خدایا انقدر سر نماز سر سجده گریه خواهم کرد تا به زهرا خودت بگی

انقدر زجه خواهم زد پیشت تا به زهرا بگی چقدر غضه میخورم

خدایا مگه اشکمو سر نماز نمیبینی

خدایا تو که میدونی زهرارو چقدر دوس دارم

خدایا چرا زهرا با من بد شد..

ای خدااا مگه من جز تو کیو دارم که زهرارو راضی کنه

حتی نمیدونم نامزد کرده یا نه...خدایا نه تو بهم میگی نه زهرا راستشو میگه

خدا انقدر گریه خواهم کرد سر نماز باهات تا صدامو بشنوی بدونی چقدر دلتنگ زهرام

چقدر دوسش دارمو قالم گذاشت

ای خدا

چطور شد که زهرا قالم گذاشتو منوتنهاگذاشت

هنوز که هنوزه تووی شوکم باور نکردم زهرا نامزد کرده باشه

امکان نداره زهرا منو قال بذاره

زهرا که دختر با احساسیه چطور میتونه این همه احساس منو به خودش نادیده بگیره

چطور میتونه تمام خاطراتمونو محبت هایی که کردم بهش و مطمعنن احساسی که بینمون بوده رو

نادیده بگیره و منو قال بذاره بره..روزی نیست سرنماز انقدر گریه کنم که دیگه توان نداشته باشم

میرم زیر زمین اونجا سرنماز گریه هم بکنم کسی ندونه خیلی وقتام که خونه تنها میشم

سرنماز انقدر با خدای خودم حرف میزنمو گریه میکنم دیگه میوفتم

به خدا میگم..خدایا من یک ریال دربیارم 100بار بهش فکر میکنم ببینم حلاله یا نه

چرا الان که وضعم خوبه زهرا منو تنهاگذاشت..چرا محبت هامو در نظر نگرفت

حتی الان که بهش میگم قسمش میدم بهم بگه حقیقتو تا برم خواستگاریش

چیزی نمیگه و بلاکم میکنه..اسیبی که از این رابطه میخورم باعث میشه من سالهای سال تنها بمونم

خانوادم همش اصرار میکنن ازدواج کنم خیلی وقته این اصرارها شروع شده

امازهرا یه بار نمیگه بهم اره مجرده یا نه..تا برم خواستگاریش

زهرا اگه روزی گذرت به اینجا افتاد بدون اگه پیامی بهت ندادم مطمعن باش دیگه زنده نیستم

خواهش میکنم ازت زهرا اون موقع حلالم کن نذار تووی قبر در عذاب باشم

زهرا من همه چیزو برا تو میخواستمو میساختم اما تو منو قال گذاشتی

اگه بدونم قالم نذاشتی همون روز میام خواستگاریت بدون معطلی

اما اگه نامزد کردی..بی مرام مگه قرارمون این بود هموتنها بذاریم؟

من کی تورو تنها گذاشتم این سالها که تو منو تنها گذاشتی؟

زهرا تو که میدونستی عشقم بهت چقدر زیاده همه دنیارو برای تو میخواستم

چقدر سختی کشیدم زمان کارشناسی چقدر غصه خوردم چقدر دلتنگتتتتتت بودمو به

روی خودم نمیاوردم..میدونی کی دیدمت؟انگار قراره یه بارم روز قیامت ببینمت

زهرا جان من تنهات نذاشتم این سالها اما الان خودت میگی بهم که تنهام گذاشتی

امیدوارم بدونی چه دردی دارم تحمل میکنم و چه غصه ای میخورم

دو روز دیگه تولدته..اگه بدونی چه کادویی گرفتم برات...یادته یه بار روز تولدت حرف میزدیم

قسمم دادی بگم چی برات گرفتم گفتم گوشواره هات امادست

زهرا اگه اینو خوندی بدون تک تک کلمات با چشمان پر از اشک نوشتم

منتظرت میمونم تا برگردیو ازت خواستگاری کنم اگه اون زمان حتی روز قیامت باشه

من چشم به راهتم..

خدایا زهرارو همیشه سلامت نگه دار.

خدایا من تنها امیدم به توه که به زهرا بگی تنهامم.

به زهرا تووی تلگرام هرچی پیام میدم منو بلاک میکنه یا میگه نامزد کردم و بلاک میکنه

نمیذاره حرف بزنیم..من هنوز باور ندارم که نامزد کرده باشه و منو تنها گذاشته

هرچی هم که باشیم این همه سال به هم احساس پیدا میکنیم

مگه میشه زهرا به اون مهربونی منو تنها بذاره

این روزا حالم اصلا خوش نیست

من حی میخوام باهاش حرف بزنم تا بریم زود خواستگاریش

اما اون منو بلاک میکنه..خیلی درد اوره..زهرا خوش میدونه من چقدر دوسش دارم

همیشه اینو میدونست..کاش خدا بهش بگه...ای خدا توکجاییی

انقدر سر نماز گریه میکنم از حال میرم اما انگار خدا دوس داره عذاب بکشم

من مگه چی میخوام؟جز اینکه به زهرا بگی..بذاره برم خواستگاریش

نه من باور نمیکنم زهرا منو قال بذاره بره

خدایا فقط تومیتونی راضیش کنی تا بهم بگه حقیقتو تا برم خواستگاریش

خدایاا خواهش میکنم تو منو اذیت نکن

دیگه حال نوشتن ندارم مگه اشک میذاره.

از زهرا کاملا بی خبرم نمیدونم چرا اینطوری میکنه

خیلی ناراحتم داره تولدشم میرسه براش یه دسبند طلا گرفتم

اما چجوری بدم بهش...منتظرم بذاره با باباش حرف بزنمو بریم خواستگاری اگه باهام کنار بیاد

شاید اون دوسم نداره اصلا زور که نمیشه کرد

من اگه بخوام دو اطرافم دختر پره و کافیه درخواست بدم اما همیشه گفتم زهرا

بی معرفت نبودم ..حالا نمیدونم اجازه میده یا نه

خدایا توکل به خودتتتت

چی بگم یکم کارام زیاد شدن از زهرام خبری ندارم

باید ازش اجازه بگیرم برم خواستگاریش اما اون با من حرف نمیزنه

نمیدونم چیکار کنم دیگه خدایا خودت کمکم کن

از گل خبری ندارم کارم زیاده کمتر وقت میکنم بیا اینجا بنویسم

اینجا تبدیل شد به دفتر خاطرات من

دفتر غم خاطرات من...برا گل یه مقالم چاپ کردم isi

بهش نگفتم بگم باز عصبی میشه ناراحت میشه

برا تولدشم یه دسبند طلا خریدم اما اون حتی نمیذاره باهاش حرف بزنم بلاکم میکنه

چطوری بدم بهش..خدایا چرا به زهرا نمیگی پس

چرا من باید این همه عذاب بکشم

خدایا توکل به خودت نمیدونم زهرا میاد اینجا یا نه

از اونجایی که لجبازه فک نکنم بیاد

خدایا من فقط تورو دارما

این روزها روزه خیلی سخت میگذره

از زهرا اطلاعی ندارم منو بلاک میکنم

تا میخوام باهاش حرف بزنم از دلش دربیارم نمیذاره

فکر میکنم اینجا نمیومده من اشتباه کردم چون

اگه میومد اصلا چنین رفتاری باهام نمیکرد میدونست چقدر برام ارزش داره

چقدر برام مهمه هر انسانی هرزمانی عصبی میشه کنترلشو از دست میده

بالاخره گذشت هم باید باشه خب اما زهرا یک دنده و لجبازه

حرف حرف خودشه      اصلا نمیذاره من حرف بزنم

دلم براش خیلی تنگ شده خیلی سخته این روزا

خدا خودش میدونه حاظر نیستم لحظه ای ناراحت باشه

همیشه سرنماز دعاش میکنم سلامت باشه

حالا چه اینجا بیاد یا نیاد دیگه متوجه نمیشم و قبلا هم اشتباه کردم

زهرا اگه اینجا میومد با من چنین رفتاری نمیکرد

خدایا توکل به خودت تحمل ندارم دیگه خیلی سخته خیلیی

از زهرا هیچ خبری ندارم خیلی ناراحتم

جواب اس رو هم نمیده اصلا شایدم منو بلاک کرده اصلا اس بهش نمیره

اون منو دید اما من حتی ندیدمش خیلی وقته خیلی وقتتت

خدایا چقدر اشک بریزم چقدر ناراحتی بکشم

چرا زهرا باهام اینجوری میکنه

من حتی نمیدونم حالش خوبه یا نه خدایا خواهش میکنم بسه

خستم از گریه کردن سر نماز

خدایا کاری کن زهرا جواب بده

من منتظرم جواب بده تا برم خواستگاریش

من هیچی نمیدونم ازش که بعد اون که بهم گفت نامزد کرد

درسته من باور نکردم چون زهرارو خوب میشناسم

بخواد ادمو ناراحت کنه دریغ نمیکنه از هر کاری که دستش بربیاد برای ناراحت کردن طرف مقابلش

زهرام میدونست من روش خیلی غیریتیم با این حرف و کار خواست اساسی حال منو بگیره

اما چرا هیچ وقت به این فکر نکرد که من انقدر ناراحتم انقدر دلتنگشم که دیگه تحملی نمونده برام

حاظر بودم بمیرم اما زهرا اینجوری منو اذیت نکنه

خدایا خودت بهش بگو خدایا کجاییمن که میدونم زهرا چقدر خوبه چقدر مهربونه

اما من ناراحتش کردم که اینجوری شد باهام

خدایا توکل به خودت.