نمیدونم واقعا زهرا نامزد کرد یا نه
و هیچ وقتم نخواهم دونست..اما دردی که زهرا تو دلم گذاشت
هیچ وقت یادم نمیره هنوز که هنوزه نمیتونم قبول کنم زهرا با من چنین کاری کرده
چطور وجدانش راضی به این کار شد اون که میدونست من سالهاست دوسش دارم
هرچی که هست الان تنهایی و گریه های سرنماز برام مونده
کاری که زهرا با من کرد و تنهام گذاشت باعث شد دیگه زندگی برام مهم نباشه
فقط خدا میدونه تووی دلم چی میگذره و چقدر غصه میخورم
چقدر گریه میکنم..من از خدا هیچی نخواستم اما نمیدونم
چرا الان اینجوری شد..زهرا داغی که تو دلم گذاشته سالهای سال منو خواهد سوزوند
چطور دلت اومد با من چنین کاری بکنی
میدونم هیچ وقت اینجا نمیایی اما اگه زمانی اومدی
همه اینارو بخون و بدون چه دردی میکشم و این درد تمومی نداره
همه حرفای اینجا حرفهای دلمه و از ته دلم مینویسم
الان من موندمو چاله تنهایی چاله ای که نه با عشق پر شد نه با نفرت

نظرات شما عزیزان:
|